چرا مردم در خود فرو رفته اند؟

به گزارش میهن دی ال، خبرنگاران/بوشهر بی تفاوتی اجتماعی یعنی برای آدم ها مهم نیست چه بر سر دیگران می آید و محصول این بی تفاوتی ایجاد تغییراتی در سبک زندگی و ساختار خانواده ها است. متاسفانه رخداد این بی تفاوتی امروز به گونه ای در جامعه عمیق شده که شاید مجبور باشیم برای درمان آن راه دیگری پیدا کنیم...

چرا مردم در خود فرو رفته اند؟

صاحب نظران مسائل اجتماعی معتقد هستند بی تفاوتی اجتماعی ویژگی جوامع در حال گذار و مدرن است که سبب سستی مناسبات بین افراد جامعه شده و آسیبی جدی در روابط انسانی و نیز سدی مهم در مقابل مشارکت های سیاسی و اجتماعی انسان ها به شمار می رود. رجحان و گسترش این رفتار آسیب شناختی در جامعه ایرانی، بر اهمیت و ضرورت بررسی آن افزوده است؛ بر همین اساس گفت وگویی با حمید مؤذنی، نویسنده و روزنامه نگار بوشهری ترتیب داده ایم که از نظر خوانندگان می گذرد.

بی تفاوتی اجتماعی در میان مردم از کجا نشأت می گیرد و در دراز مدت می تواند چه عواقب فرهنگی، اجتماعی و سیاسی داشته باشد؟

بی تفاوتی اجتماعی یعنی دور شدن شهفرایندان یک جامعه از حس همدلی به یکدیگر و بی رغبتی نشان دادن نسبت به امور سیاسی و مدنی و همچنین بی قیدی و علاقه نسبت به مسائل شهر و کشور خود. در بی تفاوتی سطح مشارکت اجتماعی پایین آمده و دیگر کسی دلواپس مسائل و مسائل کسی دیگر نیست. بی تفاوتی اجتماعی همان گونه که فراموشی نسبت به دیگری را به همراه می آورد موجب افزایش خودشیفتگی می گردد. افزایش آمار جراحی زیبایی و رویکرد مردم به سالن های تناسب اندام از این منظر نیز معنادار است. بی تفاوتی اجتماعی از آسیب های مهم و خطرناک یک اجتماع است؛ هر چه میزان فراگیری و گستره بی تفاوتی اجتماعی زیادتر باشد، آن جامعه بیشتر در معرض آسیب و خطر است. اگر بخواهیم در سطح جغرافیای ایران به هر پدیده اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... نگاه کنیم، باید شرایطی که در این مدت بر جامعه ایران گذشته را مد نظر قرار دهیم؛ در واقع ما نمی توانیم تحلیل های مان را از یک متن متفاوت نسبت به تمام جوامعی که شاید نسبت به ما شرایط نرمال تری داشته باشند، با هم مقایسه کنیم. در مورد مقوله بی تفاوتی اجتماعی نیز بایستی در همین چارچوب از آن تأویل داشته باشیم.

با توجه به اینکه تجربیات تاریخی ما آکنده از غم و اندوه و ستم بوده و این موضوع بخشی از ناخوداگاه جمعی ماست، با سخت شدن شرایط زیستی، این احساسات کلاسیک و تجربه زیسته نیاکان مان از نو زنده شده و به محرک و کاتالیزور رفتار ما تبدیل می شوند؛ محنت و اندوه در کنار سرخوشی و نشاط هم مخصوصاً بعد از دوران انقلاب مشروطه به این طرف، متأثر از سیکل معیوب مشروطه - مطلقه به جامعه ما خصلت دو قطبی داده است. از این رو هر چه پیش تر می آییم، باید شرایط را به گونه ای بررسی کنیم که مبتنی بر تجربه تاریخی یا تجربه زیسته جمعی ما باشد؛ چرا که مردم در شرایط سختی به سر برده اند، بنابراین واکنش ها و بازخوردهای شان نسبت به پدیده ها نیز باید در همین چارچوب مورد بررسی قرار گیرد. اگر مردم بی تفاوت بوده و مشارکت اجتماعی شان پایین است، باید دید که چه شرایطی را از سر گذرانده اند. اگر جغرافیای مد نظر ما ملی باشد، می بینیم ملتی یک دگرگونی(سال 57) را مبتنی بر آمال و آرزوهایش شکل داده که با خود تمام حوزه ها اعم از اجتماع و فرهنگ را در نوردیده است. اما هر چه جهت جلوتر رفت، ناکامی ها نیز بیشتر شد. با این وجود مردم امید و آرزوهای خود را افزون کردند، باز از خود پویایی نشان داده و در انتخابات متعدد مشارکت کردند. آنان به پیش آمدند اما هر بار با ناکامی روبه رو شده و به بخشی از خواسته های خود نرسیدند.

هر جامعه ای که این شرایط را طی کند، مردمش نسبت به مشارکت اجتماعی دلزده شده و کنار می کشند، دیگری برای شان ارزش ندارد و در خودشان فرو می فرایند.

اگر بخواهیم مقایسه ای با کشورهای توسعه یافته یا در حال توسعه همسایه داشته باشیم، تجربه این کشورها در این زمینه چگونه بوده؟ چطور مشارکت اجتماعی آن ها برای مطالبه گری و حل مسائل بیشتر شده و اساساً چه عواملی باعث این موضوع شده است؟

مردم در کشورهای توسعه یافته و حتی مرفه غیردموکراتیک چشم اندازی روشن دارند؛ چه جوامعی مثل کشورهای همجوار خلیج فارس که توسعه یافته نبوده اما حدی از رفاه و شادی در آن ها بازتولید شده و آینده شان مشخص است و چه کشورهای توسعه یافته که افراد مبتنی بر اراده خود می توانند به آن آمال و آرزوهایی که دوست دارند برسند. در این کشورها - چه لیبرال دموکراسی که بازتر است و چه سوسیال دموکراسی که عدالت اجتماعی در آن به گونه ای بوده که افراد قادرند به شرایط دلخواه خود برسند - عدالت وجود دارد و میزان نابرابری زیاد نیست، جهت برای افراد مهیا است و بر همین اساس نیز میزان مشارکت اجتماعی بالا است. منظور از مشارکت اجتماعی تنها این نیست که مردم در انتخابات شرکت کنند، منظور این است که آن ها باید نسبت به سرنوشت خود حساس و مطالبه گر باشند.

بی تفاوتی در جوامع کوچک یا بزرگ(توسعه یافته یا توسعه نیافته)، پیش از هر چیز به میزان دموکراسی، برابری و حکومت قانون برمی گردد که هر چه بیشتر باشد، مشارکت اجتماعی و همدلی افزون تر است و اگر نبود، این موارد باعث می گردد یک جامعه نسبت به مشارکت اجتماعی و دیگری توجه چندانی نداشته باشد. اما در برخی مواقع نیز شرایط اجتماعی سیاسی با مردمی که از ابتدا امیدوارانه جلو آمده و سپس ناکام شده اند، کاری می کند که مجموع ناکامی های شان مبدل به تلنباری از اندوه گردد که نتیجه اش بی تفاوتی نسبت به دیگری و توجه به خود است. در حقیقت درصد زیادی از بی تفاوتی که امروز شکل گرفته، متأثر از شرایط مستولی شده به جامعه است.

بازتولید این مسئله در جامعه چگونه می تواند موجب زوال سرمایه اجتماعی گردد؟

سرمایه اجتماعی از توجه مجموعه ای از انسان ها به فرد، پدیده یا یک نهاد شکل می گیرد. وقتی جامعه ذره ای یا دچار اتمیزاسیون شده و آدم ها به رنج و مسائل دیگری و اتفاقاتی که بر سر جامعه و فرهنگ شان می آید توجه کافی نداشته باشند، مراجع اجتماعی سقوط کرده و سرمایه اجتماعی از بین می رود؛ در نتیجه، هر یک از افراد جامعه تنها به خودش فکر می کند.

به نظر می رسد مسائلی مثل پایگاه اجتماعی و اقتصادی حکومت ها، رضایتمندی های مختلف سیاسی و اجتماعی مردم و همچنین مذهب در میزان مشارکت های اجتماعی دخیل هستند. به نظر شما ما در کدام یک از بخش ها ضعیف بودیم که نتوانسته ایم مشارکت فعال مردم را در واقعیت جذب کنیم؟

ما در تمام این موارد ضعیف بوده ایم. هر گاه مردم در هر حوزه(چه به صورت توده ای و چه به شکل نهادهای مدنی) خواسته اند مشارکت را افزایش دهند، به نوعی با ممانعت هایی روبه رو شدند که سبب شده آنان به عقب پس رانده شوند.

روزنه امیدی برای مردم در مجموع عملکرد گفتمان رسمی شکل نگرفته و وجود ندارد، در نتیجه با بی تفاوتی اجتماعی روبه رو هستیم مگر اینکه در تمام ساختارها هم زمان به صورت واقعی تغییر رخ دهد. چیزی که در گفتمان رسمی جامعه زیاد دیده می گردد، شعار است. شعارها از کلمات نمود پیدا می کنند و کلمات هم معنا و مفهوم و دال و مدلولی در ذهن فرد و جامعه دارند؛ وقتی شعارهای اخلاقی، انسانی، امیدبخش و... داده می گردد اما مردم می بینند هیچ اتفاقی نمی افتد، کلمات از معنا تهی شده و مردم هم به صورت واقعی از مشارکت کنار می فرایند و این خیلی هشداردهنده و خطرناک است.

دولت یا یک نظام سیاسی باید تلاش کند تا کلمات، شعارها و هر چیز دیگر با واقعیت و عملکردش یکسان گردد تا از هم گسیختگی اجتماعی ایجاد نگردد.

به عنوان یک پیشکسوت عرصه رسانه، به نظر شما رسانه ها چطور می توانند مشارکت توده های مردم را جذب کرده و آنان را به سمت بهبود شرایط حرکت دهند؟

رسانه ها بعد از پدیدآیی دوران مدرن، تأثیر به سزایی در این امر داشته و دارند. اما چرا این اتفاق در ایران نمی افتد؟ نگاهی به شرایط روزنامه ها بیاندازید، ما رسانه مستقل و آزاد نداریم، انتقاد بسیار سخت و پرهزینه است، روزنامه نگاران واقعی کنار رفته و روزنامه نگارانی روی کار آمده اند که یا روزنامه نگار واقعی نیستند یا نمی توانند فعالیت کنند. آن ها نمی توانند صدای جامعه باشند و به همین دلیل شرایط سختی که وجود دارد را مثبت نشان می دهند. وقتی واقعیت در رسانه ها منعکس نگردد، رسانه به جای اینکه بتواند به مشارکت و همبستگی اجتماعی کمک کند، به عنصری تبدیل می گردد که تأثیر منفی می گذارد. وقتی مردم از رسانه ها فاصله بگیرند و کسی نباشد تا صدای شان را منعکس کند این یعنی جامعه در شرایط سختی به سر می برد.

در دهه هفتاد و اوج فعالیت رسانه ها و مطبوعات، بوشهر نسبت به بسکمک از استان های دیگر جلوتر بود. به نظر شما آن زمان بیشتر رسانه ها و مطبوعات در حوزه پروپاگاندا فعالیت می کردند که باعث شده ما امروز پس از گذشت حدود 30 سال که رسانه مکتوب داریم، شاهد فعالیت اجتماعی به معنای واقعی در بوشهر نباشیم؟

به نکته خوبی اشاره کردید؛ سؤال شما کل شرایط حال حاضر ما را نشان می دهد. وقتی مردم جامعه ای به جای لذت بردن از اکنون و رصد کردن آینده به عقب بازگشته و نوستالژیک شوند، یعنی شرایط اکنون شان خوب نیست و آینده شان نیز نامشخص است. آن ها به دوره قدیم نگریسته و توصیفات قشنگی از آن دارند و با یاد آن احساس آرامش می کنند اما همه این ها کاذب است و این گذشته پرافتخار نمی تواند به اکنون ما شادی، رفاه، آزادی و عدالت ببخشد.

اینکه ما به گذشته مراجعه کرده و بگوییم چون چنین شرایطی داشتیم، حالا هم روزنامه نگاری خوبی داریم، اصلاً درست نیست. در واقع نه تنها در بوشهر که در ایران هم روزنامه نگاری شرایط خوبی ندارد؛ بیشتر روزنامه نگاران خوب یا حذف و منزوی شده اند یا تغییر ماهیت داده و به نوعی سعی می کنند چیزهایی بنویسند که بسیار معمولی است، در حالی که در زیر و روی پوست شهر شرایط نامساعدی چون فقر، نابرابری و بی عدالتی وجود دارد اما روزنامه نگاران این مسائل را منعکس نمی کنند.

ما با دستگاه هایی روبرو هستیم که رسانه مستقل و آزاد جزء جامعه مدنی آن محسوب نمی گردد؛ جامعه مدنی باید منتقد قدرت رسمی بوده و آن را مهار کند اما الان برعکس شده و جامعه مدنی وجود ندارد و اگر هم باشد، یکی از کردهای آن رسانه ها هستند که ما در آن ها چیزی به نام واقعیت نمی بینیم یا اگر هم واقعیتی باشد، حداقلی است.

دو دهه اخیر چطور؟ آیا دو دهه اخیر هم شرایط مثل امروز بود؟

سال 76 یکی از دوران طلایی مطبوعات ایران و همچنین بوشهر بود. روزنامه های زیادی منتشر شده و توانستند صدای جامعه باشند و مشارکت اجتماعی را بالا ببرند. مردم امیدوار بودند و احساس می کردند می توانند آینده دلخواه شان را بسازند. اما همینطور که جامعه جلو رفته و با مانع برخورد کرد، رسانه ها هم کم کم پایین آمدند؛ گرچه فضا خیلی بسته نبود اما آن ها از اصلاح طلبان یاد گرفتند با کلمات بازی کنند؛ معامله را تعامل جلوه داده و به جای اینکه صدای جامعه باشند، سعی می کردند در تغییر و تحول مدیریتی دخالت کنند و این کارهای پشت پرده، کار روزنامه نیست. کار روزنامه جامعه مدنی است، باید منتقد این شرایط بود و نه رقم زننده آن. در واقع باید گفت کارکرد مطبوعات در ابتدا خوب بود اما خیلی زود از کارکرد اصلی خود فاصله گرفت.

در برخی بزنگاه های شاخص در تاریخ ایران مثل مرداد 32 و انقلاب 57 ما شاهد حضور مردم بوده ایم(فارغ از نتایج خوب و بد آن). به نظر شما مردم در این اتفاقات سرمایه اجتماعی بودند؟ و آیا واقعاً فعالانه جلو آمدند یا از فرط انفعال و به واسطه موج؟

جامعه ما همواره یک جامعه فردی بوده است. جنبش های ایران به جز جنبش دوم خرداد، بیشتر جنبش های رادیکال بوده اند؛ یعنی می خواستند از یک شرایط نابرابر گذر کرده و به شرایطی بهتر برسند. از انقلاب مشروطه تا دوم خرداد، همواره یک طرف چیزی را نمی خواستند؛ گرچه گروه های مختلف مراجع اجتماعی اعم از روشنفکران و مذهبیون، این جنبش ها را رهبری کردند اما در نهایت همه آن ها به دلیل نبود جامعه مدنی پیروز نشدند. وجود جامعه مدنی امری مهم است و نبود آن(تا همین الان هم که نداریم) به تمام جنبش ها و تغییر و تحولات ما لطمه زده است؛ چراکه این جامعه مدنی است که قدرت رسمی را مهار می کند. اما شرایط ایران همواره به شکل توده ای بوده و مردم ناراضی به صورت انبوه شرایط را تغییر می دادند اما چون جامعه مدنی نبوده که از آراء، اهداف و آمال گروه های صنفی مختلف و متفاوت حمایت کنند، همواره کامیابی های این مردم کوتاه و ناکامی های شان متعدد بوده است.

در صحبت های شما دو عامل بسیار پررنگ نمود پیدا می کرد؛ یکی اینکه گفتمان موجود باعث شده ما مردمی داشته باشیم که مشارکت نمی کنند و دوم اینکه ما حرکت های اجتماعی منسجم نداریم. اگر این دو را بر کفه ترازو بگذاریم، کدام یک بر جامعه تأثیرگذارتر است؟

یکی از مسائل امروز -نه فقط در ایران که در کل دنیا - شبکه های اجتماعی است. شبکه های اجتماعی چسبی که روابط انسان ها را به هم متصل می کرد را از بین برده و چسب جدیدی جایگزین آن کرده است. اگر افراد پیش از این در سمن ها، سندیکاها یا اتحادیه ها مطالبه گری می کردند، حالا هر کدام به صورت فردی و به وسیله یک گوشی تلفن خودش را نشان می دهد. این مسئله شرایط روشنفکری را نیز پایین تر آورده است. همچنین رسانه های رسمی مثل روزنامه ها، سایت ها و مجلات با وجود شبکه های اجتماعی شرایط شان ضعیف تر و اعتبارشان نازل تر شده است و مردم کمتر به آن ها مراجعه می کنند و این اصلاً خوب نیست.

وزن کدام طرف برای حرکت دادن مردم سنگین تر است؛ رهبرها که می توانند هر کسی با هر طرز تفکری باشند یا گفتمان فکری که به صورت رسمی در سطح ناآگاهی قدرت در جامعه تولید می گردد؟

مجموعه شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کاری می کنند که جامعه به یک نتیجه جدیدی برسد؛ گفتمان قبل ضعیف شده و گفتمان جدید به وجود می آید. در این شرایط جدید کسانی هستند که رهبری می کنند. ما الان در این شرایط هستیم که به هر صورت شرایطی ایجاد شده اما کسی که بتواند این شرایط را رهبری کرده و تغییر و تحولات و مشارکت اجتماعی را افزایش دهد و مردم بتوانند به آن تکیه کنند وجود ندارد. به گفته فوکو، قدرت در زیر پخش شده و هر کس توانایی جذب و پیوند آن ها را داشته باشد، می تواند قدرت را در دست گیرد.

با این اوصاف چه پیش بینی از آینده دارید؟

اگر اخبار و اطلاعات اجتماعی و جامعه شناسی را پیگیری کنید، متوجه می شوید بیشتر جامعه شناسان ایران نسبت به شرایط حاضر هشدار سنگینی داده اند. اینک ما به شرایطی رسیده ایم که بر اساس وجود پدیده ای به نام شبکه های اجتماعی، مراجع اجتماعی که بخشی از آن باید جامعه شناسان باشند، ارتباط شان را با جامعه از دست داده و در عوض، افراد فیک، پوپولیست و همچنین افرادی که درک درستی از شرایط ندارند و برای مطرح شدن خودشان در سطوح مختلف -از مرکز بگیرید تا تمام حاشیه ها- سردمدار این جریان شده اند؛ آن ها به جای اینکه قادر به ایجاد انسجام اجتماعی باشند و شرایط را بهتر کنند، به بدتر شدن شرایط کمک می کنند.

شرایط کنونی ایران به لحاظ اجتماعی مطلوب نیست اما در مورد آینده، بر اساس تغییر و تحولات دنیای، به نظر من چشم انداز خیلی خطرناکی ندارد.

با توجه به این شرایط، چطور می توان مردم را مسئولیت پذیر کرد؟

در ایران امروز مرجع اجتماعی که به مردم بگوید چطور مسئولیت بپذیرند، وجود ندارد و این شرایط است که چنین شرایطی ایجاد کرده و مردم را به اینجا رسانده است. تا شرایط به صورت واقعی عوض نگردد، مردم هم همین جهت را ادامه خواهند داد و ظاهر قضیه هم چنین است که در گفتمان رسمی هیچ اراده ای جهت تغییر شرایط به نفع سلامت اجتماعی وجود ندارد.

به عنوان حسن ختام اگر صحبتی دارید بفرمایید.

به لحاظ اجتماعی ایران امروز در شرایط گرگ و میش قرار گرفته است؛ یعنی نامساعد و مبهم است. آمار آسیب های اجتماعی در سطح بالایی است، امید کم رنگ است و نشاط عمیق چندان دیده نمی گردد. این مسائل همراه با فقر در حال گسترش، گروه های پایین جامعه را به سمت خشونت های دسته جمعی سوق داده که منجر به رفتارهای جمعی بزرگی می گردد.

باید اجازه دهند جامعه شناسان یا کسانی که در این حوزه صاحب نظر هستند، نقطه نظرهای خود را ارائه دهند و سپس به این نظرات کارشناسی توجه واقعی گردد؛ یعنی مدیران، مسئولان و متولیان مبتنی بر نظرات و آراء جامعه شناسان تغییرات لازم را که منجر به ایجاد رضایتمندی می گردد، انجام دهند در غیر این صورت شرایط سیر نزولی و جدیدی به خود خواهد گرفت.

منبع: خبرگزاری ایسنا
انتشار: 1 فروردین 1399 بروزرسانی: 5 مهر 1399 گردآورنده: mihan-dl.ir شناسه مطلب: 115

به "چرا مردم در خود فرو رفته اند؟" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "چرا مردم در خود فرو رفته اند؟"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید